شعری ازعزیز از دست رفته فرزاد کمانگر شب، شلاق، شعر، شکنجه دیریست مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان تنهایی خودم پر کرده ام ولی، مهلت نمی دهند که مثل کبوتری، در شرم صبح پربگشایم. با یک سبد ترانه و لبخند، خود را به کاروان برسانم. اما، من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب میرند ... (این بند برایم مفهوم نبود. شنودگان عزیز در صورت تفهیم خواهشمند است در کامنتی جهت درج به اینجانب ارسال فرمایند. پدرام) شب بود نه از آن شب ها که "گلاویژ" خود را در آینه "سراب نیلوفر" به نظاره نشسته باشد نه از آن شب ها که فرهاد در کنار بیستون به خواب رفته باشد. شب بود نه از آن شب ها که "پرتو"، به دنبال ساقی "ارمنی" شعر هایش، از "سرتپه" و "سه ی فاطمه"
salam hiva jan shere ghashngi bod malome dele ghamgini dari omidvaram hamishe shad bashi
8501 بازدید
2 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
37 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian